علامه طباطبایی وهدف غائی پیشرفت

به مناسبت سالگرد ارتحال علامه طباطبایی:

 هدف غائی پیشرفت

سید محمدحسین طباطبایی(۱۲۸۱_ ۱۳۶۰ش) مشهور به علامه طباطبایی مفسر، فلیسوف، اصولی، فقیه، عارف و اسلام‌شناس. شیعی است که آثارمختلفی درحوزه های مختلف فلسفی ،تفسیری وقرانی از ایشان بجای مانده است که از جمله می‌توان به تفسیر المیزان و کتاب‌های فلسفی اصول فلسفه و روش رئالیسم اشاره کرد. علامه طباطبائی هر چند بطور مستقیم به موضوع پیشرفت و توسعه نپرداخته است اما دغدغه های او در آثار مختلفش را می‌توان مرتبط با این موضوع دانست درواقع اگر موضوع وغایت پیشرفت را انسان و بهروزی وسعادت او درجامعه بدانیم علامه مباحث مختلفی را دراین باره مطرح کرده است که تفکرات وی بر اندیشه کسانی که به صورت مستقیم درسالهای بعد درایران به این موضوع پرداخته اند اثر گذار بوده است. از نظر علامه، انسان در زندگی خود هدفی جز سعادت و خوشبختی و کامروایی خود ندارد (طباطبایی، محمد حسین ،روابط اجتماعی دراسلام ، بی تا ، بی جا ،:19) وی براساس رویکرد خود به انسان که اورا موجودی دوساحتی ودارای روح وجسم می‌داند ، سعادت را به دو بعد دنیوی و اخروی وهر یک را به مادی و معنوی تقسیم می‌کند. ولذاسعادت انسان ارتباط تنگاتنگ به رفع نیازهای روحی وجسمی انسان دارد. و چیزی است که ازنیکبختی روح وبدن ترکیب می‌شود ؛ ودربردارنده بهرهمندی از نعمتهای مادی و فضایل اخلاقی و معارف حق در زندگی دنیا و آخرت است واین هدف نیز از طریق زندگی اجتماعی ودرجامعه تحقق می‌یابد وفقط در زندگی دسته جمعی ، با داشتن روابطی متعادل با سایر انسانهاست که می‌تواند به سعادت برسد ولذا جامعه بستر حرکت تکاملی اوبه سوی سعادت است ( طباطبائی ، محمد حسین ، عقایدودستورهای دینی ، ص 12و13 ) بعبارت دیگر وی سعادت فرد را در گرو سعادت جامعه می‌داند دلیل اهمیت والویت سعادت اجتماعی بر سعادت فردی را علامه اینگونه ذکر می‌کند که اگر اجتماع گرفتار زذائل و شقاوت شود ، آنگاه جای فضائل و رذائل عوض می‌شود وکل جامع همراه افراد آن بدون آنکه شاید موجه شوند بسمت هلاکت پیش می‌روند .بنابراین ، اگر امورفرد تبدیل به امور اجتماعی شوند آثار متفاوتی خواهند داشت.

براین اساس وی راه رسیدن جامعه به سعادت را درگرو سیاست واداره مطلوب جامعه می‌داند واز نظر اسلام ، مهمترین هدف صلاح مجتمع واصلاح عموم است . سعادت هر شخصی مبنی بر صلاح ظرف اجتماعی است که در آن زندگی می‌کند ، بطوریکه که در ظرف اجتماع فاسد رستگاری یک فرد و صالح شدن اوبسیار دشوار (ویا محال ) است. (طباطبایی ،روابط اجتماعی دراسلام ، ص 35)

علامه منشأ تغییر در جوامع را سیاست و حکومت می‌داند و رشد و یا توقف جوامع را تابع حکومتهای می‌داند ( قرآن در اسلام ،ص 28_ 29 ) ولذا الگوی مطلوب سیاسی را برای پیشرفت جوامع درمسیر سعادت مد نظر دارد.علامه ضمن تاکید بر ضرورت اصل حکومت که کارکرد آن رفع تعارض وتضاد بین منافع فرد و اجتماع و استفاده از قوه قاهر ه برای حفظ منافع جمعی می‌باشد. ( قرآن در اسلام ، ص 27 ) ، برحکومت مبتنی بر صالحان بعنوان الگوی مطلوب حکومت که می‌تواند جامعه را به سعادت برساند تاکید می‌کند ( قرآن در اسلام ،ص 28 ). وی ضمن تاکید بر ولایت وحاکمیت الهی ،معتقد است با توجه به اینکه شریعت متضمن مواد ثابت ومتغیر است لذا شیوه حکومت داری مطلوب دراسلام نیز تحت تاثیر مولفه های ثابت دین دارای جوهره ثابتی است اما درعین حال ظرفیت انطباق واخذ عناصر جدید ومتناسب با تمدن وپیشرفت جوامع بشری را نیز دارد. (طباطبایی ،ولایت وزعامت ،ص44 ) وی معتقد است که روش اسلامی با دموکراسی یاسایر مدلهای سیاسی بشری تفاوتهایی دارد و بر اساس بهره برداریها و کامرواییهای مادی واستثمار پی ریزی نشده است دارای اختلاف طبقاتی و فساد نمی‌باشد(همان ) بلکه حکومتی مبتنی بر قانون فطری الهی می‌باشد که هدف از تشکیل آن اجرای شریعت ، حفظ مصالح اجتماعی ، استقرار عدالت و آزادی وعمل درچارچوب قانون و وعمل براساس شوری ومصلحت عامه است. و درمورد حاکم مطلوب نیز شروطی را مطرح می‌سازد ومعتقد است که فردی که در تقوای دینی و حسن تدبیر واصلاح بر اوضاع از همه مقدم است ، برای این مقام متعین است ودر این که اولیای حکومت باید زنده ترین وبرجسته ترین افراد جامعه باشند کسی تردیدی به خود راه نمی‌دهد . (همان )

علامه طباطبائی قوانین مطلوب حاکم برجامعه را قوانینی می‌داند که مبتنی برفطرت وهمچنین از نظر خود اجتماع معتبر شمرده شود ومی نویسد: آنچه از اصول اجتماعی اصول اسلام به دست می‌آید این است که مجتمع بشری به هیچ وجه ادر به حفظ حیات وادامه وجود نیست مگر با قوانینی که از نظر خود اجتماع معتبر شمرده شود تا آن قوانین ناظر بر احوال اجتماع باشد ودر اعمال یکایک افراد حکومت کند . البته چنین قانونی باید از فطرت اجتماع واز غریزه افراد جامعه سرچشمه گرفته باشد وبر طبق شرایط موجود در اجتماع وضع شده باشد . ضمناً قوانین باید بر طبق دونوع مصالح ومنافع مادی ومعنوی وضع شود تا تعاون وعدالت احتماعی بر قرار گردد. (ترجمه تفسیر المیزان ،ج 8 :236)

علامه درالگوی مطلوب خود همچنین توجه ویژه ای به مدل اقتصادی دارد ومعتقد است که ومی گوید شدیدترین توبیخهای خداوند در قر آن مربوط به مسائل اقتصادی در اسلام ودر جامعه اسلام است. شدیدترین لحن خداوند در قرآن مربوط به ربا است ومعتقد است که عدالت اجتماعی ،بقا ، توانگری وعزت از مصادیق سعادت دنیوی می‌داند. ولذا الگوی اقتصادی مطلوب باید براین عناصر استوار باشد. .(تفسیر المیزان ،ج1 :346)وی عدالت اقتصادی واجتماعی را مایه قوام جامعه می‌داند واختلال نظام اجتماعی را به خاطر تبعات سوء فقر مفرط یا ثروت بیش از حد دانسته و مالکیت حقیقی اموال را مربوط به خدا و مالکیت ظاهری آن را از انسان می‌داند. که بطور مجاز در ملک انسان است که نباید منجر به استثمار وتبعیض طبقاتی شود. (المیزان ، جلد 18 :19)

وی درعین حال درمباحث خود نقدهای جدی به تمدن غربی دارد علامه طباطبایی در ذیل آیه ۲۰۰ سوره مبارکه آل عمران در بیش از ۶۰ صفحه به چرایی پیشرفت غرب پرداخته است. ایشان معتقد است که اسلام در بحث پیشرفت تنها به پیشرفت مادی نظر ندارد بلکه سعادت مادی و معنوی را مد نظر دارد در حالی که غرب فقط به تامین مادی انسان می‌اندیشید. وی با اشاره به استعمار وجنایات غربی ها درحق ملل دیگر معتقد است که هیچ انسانى که سلامت فطرتش را از دست نداده، هرگز به خود اجازه نمى‏دهد که چنین جوامعى را صالح بخواند و یا آن را سعادتمند بپندارد، هر چند که دین نداشته باشد و به حکم وحى و نبوت و بدانچه از نظر دین سعادت شمرده شده، آشنا نباشند. ( تفسیر المیزان، ج4، صص 166_ 169). از نظر علامه طباطبایی تمدن عبارت است از دستیابی به آنچه برای بهبودی اوضاع و احوال یک ملت چه به لحاظ مادی و چه به لحاظ معنوی لازم است. که تحسین اخلاق و عادات و تربیت کامل افراد و تشویق آنان به تخلق به اخلاق و صفات نیک و تحصیل تمامی کمالات مدنی و ترقی در زمینه‌های رفاه از جمله آنهاست. تمدن یک جامعه عبارت است از فراهم سازی و سیله کسب اخلاق و عادت حسنه و تربیت ایدئال است که باعث اتصاف به کمالات مدنی و پیشرفت و رفاه می‌شود.نقش و کارکرد اخلاق، در نظام سازی و توانمندسازی تمدن اسلامی از منظر علامه طباطبایی، زیر شاخه بحث گسترده‌تر تعامل تمدن و اخلاق است. اخلاق و تمدن، روابط چندگانه‌ای دارند، چنان که گاه هستی و زوال تمدن، تابعی از حضور یا غیاب اخلاق، تحلیل می‌شود؛ همچنین بالندگی، تداوم و گسترش آن؛ یکی از وجوه رابطه تمدن و اخلاق، تأثیر اخلاق در نظام سازی و توانمندسازی تمدن است که بازمی‌گردد به چگونگی حدوث و بقای تمدن؛ این مدل رابطه، نسبت به اخلاق اسلامی و تمدن اسلامی، ضرورت بیشتری دارد؛ چرا که معنویت، از مؤلفه‌های اصلی و متمایز کننده تمدن اسلامی از تمدن‌های دیگر به شمار می‌آید و همین اخلاقیت تمدن اسلامی است که آن را به عنوان آلترناتیو قوی در برابر تمدن مادی گرای غرب مطرح کرده است؛ چرا که تمدن غرب یک بعدی و تک ساحتی است و حال آن که انسان که کاربر تمدن است، مادی تنها نیست بلکه معنویت‌گرایی بخش جدایی ناپذیر وجود او است.

به نقل از کتاب علوم انسانی والگوی اسلامی ایرانی پیشرفت

مولف یحیی فوزی

انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی ومطالعات فرهنگی 1400

درباره نویسنده