جریان مارکسیسم در ایران

در  یک نشست تخصصی درخصوص وضعیت  جریان مارکسیستی  با عنوان پایان مارکسیسم در ایران در  پژوهشگاه علوم انسانی ومطالعات فرهنگی  برگزار شد که دکتر یحیی فوزی عضو هیات علمی علوم سیاسی  دراین نشست به بررسی روند شکل گیری جریان مارکسیستی درایران از ابتدا تا سالهای بعد از انقلاب  پرداخت متن سخنان ایشان به شرح زیر است:

بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین. با توجه به عنوان بحث مقدمه‌ای را توضیح می‌دهم و سعی می‌کنم مروری بر جریانات مارکسیستی و گفتمان مارکسیسم در ایران داشته باشم تا زمینه برای استفاده از حضور مهمانان عزیز حاضر در جلسه به‌طور خاص فراهم بشود.

سه جریان مهم فکری سیاسی در ایران

اصولاً با سه جریان مهم سیاسی فکری در تاریخ معاصر ایران مواجه هستیم که بر تحولات سیاسی اجتماعی ایران بسیار تأثیرگذار بوده‌اند. یکی از این سه جریان ناسیونال لیبرال (National liberalism) و در واقع لیبرالیسم ناسیونال که بر جریان خاص و مستقل تأکید دارد. جریان بعدی، جریان اسلام‌گرائی است که به هر حال یک جریان قوی، ریشه‌دار و دارای هویتی است. و جریان سوم، جریان مارکسیستی است که مارکسیسم به‌عنوان یک مکتب فکری و مارکسیست‌ها به‌عنوان نیروهای طرفدار این جریان نقش عمده‌ای در تحولات سیاسی تاریخ معاصر ایران داشته‌اند و در این جلسه عمدتاً به این جریان سوم می‌پردازیم.

پیشینه شکل گیری مارکسیسم درایران

اگر بخواهیم حضور جریان مارکسیسم را در ایران ریشه‌یابی کنیم می‌توانیم بگوئیم یک سری اندیشه‌های عدالتخواهانه و سوسیالیستی (socialist) داریم حتی از زمان مشروطه وجود دارد که به‌عنوان پیشینه این جریان محسوب می‌شوند. مثلاً یکی از این موارد حزب اجتماعی عامیون یا همان حزب سوسیال دموکرات‌ها (Social Democrat) از طرف مشروطه است که بر عدالتخواهی، برابری و تقسیم زمین‌ها تأکید می‌کرد و مسائلی را مطرح می‌کرد که بسیار نزدیک به توده‌های سوسیالیستی بود و اولین جریانات سوسیالیستی در ایران را شکل می‌دهد. بعد از جنگ جهانی اول خیلی از نیروهای این جریان به خارج از کشور می‌روند. به اروپای غربی و روسیه می‌روند و می‌توان گفت در آنجا با اندیشه‌های سوسیالیستی اروپا هم کمی آشنا می‌شوند و بعدها به شکل قوی‌تری به منطقه قفقاز و باکو برمی‌گردند و پس از مدتی در آنجا جریاناتی شبیه به فرقه یا گروه «همت» و یا گروه «عدالت» را شکل می‌دهند که اینها عمدتاً به داخل ایران رفت و آمد زیادی داشتند و ارتباطات زیادی با ایران داشتند، ولی نقطه عطف جریانات مارکسیستی انقلاب بلشویک‌ها در سال 1917میلادی در روسیه است. یکی از اهداف این انقلاب پس از اینکه لنین (Lenin) آن را رهبری کرد و به پیروزی رساند، صدور انقلاب بود. لنین شخصاً اعلام کرد که از این پس کمونیست‌ها در جهان اعلام موجودیت بکنند و از شکل پنهانی خارج بشوند. اعضای کمونیسم خودشان را مطرح بکنند. و سعی کرد اینها را در مسکو دور هم جمع بکند. حتی اجلاسی در روسیه است به نام «کنگره انترناسیونالیسم سوم» که تمام احزاب کمونیستی در آنجا جمع شدند. سعی کردند اینها را متشکل بکنند و ارزش‌های انقلاب مارکسیستی را صادر بکنند. در این اجلاس از ایران هم شرکت کردند. بعد از این اجلاس اولین حزب کمونیسم (Communism) در ایران شکل می‌گیرد. فکر می‌کنم اولین حزب کمونیسم در ایران در گیلان یا انزلی شکل گرفت و به‌طور خاص پایه‌ریزی شد. اینها بعدها با جنگلی‌ها متحد شدند و همکاری و سعی کردند که نهضت جنگل را حمایت بکنند. بعدها به آذربایجان رفتند و حزب «پیشه‌وری» و گروه‌های مختلفی را در آن مناطق شکل دادند. از آن به بعد کمونیسم در ایران سرایت پیدا کرد.

رضا شاه ومارکسیستها

تشکیل حزب کمونیسم در ایران همزمان با کودتای رضا شاه دقیقاً در سال 1299 است. رضا شاه ابتدا از کمونیست‌ها حمایت می‌کرد و کمونیست‌ها هم از او. تحلیل اینها این بود که رضا شاه یک بورژوازی (Bourgeoisie) ملی و کسی است که می‌تواند صنایع و سرمایه‌داری را فعال بکند و این زمینه‌ای برای گذار به سمت سوسیالیسم (Socialism) است. چون تحلیل اینها این بود که در ایران طبقه کارگر و طرح کشاورز ندارند. آن بنیان‌های سوسیالیسم در ایران شکل نگرفته و رضا شاه کسی است که می‌تواند این کار را انجام بدهد. بنا بر همین تحلیل همه کمونیست‌ها از رضاشاه حمایت کردند و حتی یکی از دلایلی که باعث شد بعدها روی نهضت جنگل معامله کنند، این بود که  آنها به رضا شاه در مقابل نهضت جنگل اولویت می‌دادند. در ادامه حضور کمونیست‌ها در ایران، یک تعاملی بود حتی «سلیمان‌میرزا اسکندریِ» کمونیسم چهره بسیار مهمی است و در مجلس حضور دارد و در زمان رضاشاه هم بسیار فعال است. منتهی رضاشاه کم کم تا سال می‌شود گفت 1310 که قانون «ضد بلشویک» و «ضد کمونیسم» را در ایران به تصویب رساند. در حقیقت رضاشاه به‌تدریج که پایه‌های حکومتش مستحکم شد، هم مبتنی بر همان سیاست خودش و هم مبتنی بر سیاست انگلیسی‌ها با کمونیسم درگیر شد و سعی کرد به اینها اجازه فعالیت ندهد. بر اساس این قانون کسانی را که در این حزب فعال بودند دستگیر کردند. یکی از این گروه‌ها گروه تقی ارانی و مجموع پنجاه و سه نفری هستند که در آن زمان فعال بودند و حلقه مطالعاتی تشکیل داده بودند. ارانی از نظر فکری یکی از قوی‌ترین مارکسیست‌های ایران است و با بنیادهای مارکسیسم به صورت خاص آشناست و کتاب‌ها و مقالات زیادی دارد. فصلنامه «دنیا» را منتشر می‌کند. به هر حال توانائی بسیار خاصی داشت. حلقه مطالعاتی تشکیل داده بود و تعدادی را دور خودش جمع کرده بود که همگی آنها دستگیر شدند. بعدها ارانی در زندان فوت می‌کند. البته دو تا بحث در مورد فوت او وجود دارد که یا فوت می‌کند و یا او را می‌کشند. بقیه پنجاه و دو نفر هم تا پایان دوره رضاشاه در زندان هستند و به اینها اجازه فعالیت سیاسی داده نمی‌شود

مارکسیسم در دوران محمد رضا شاه

منتهی در سال 1320 با رفتن رضاشاه و اشغال ایران توسط متفقین و روی کار آمدن محمدرضا شاه، فضای سیاسی خاصی در ایران شکل می‌گیرد و زمینه خیلی خوبی هم برای حضور کمونیست‌ها فراهم می‌شود. کمونیست‌ها دوباره فضای بسیار خوبی پیدا می‌کنند. خودشان را بازیابی و سعی می‌کنند خودشان را به‌عنوان یک نیروی سیاسی قوی مطرح بکنند. سفارت شوروی و شخص سلیمان‌میرزا در روند شکل‌گیری این جریان کمک زیادی می‌کنند. بقایای آن پنجاه و دو نفر هم هستند و با کمک هم هسته اولیه کمونیستی را در ایران شکل می‌دهند. از دل این جریان، حزب توده شکل می‌گیرد که حزب بسیار قوی و قدرتمندی است و قدرت سازماندهی بسیار بالائی دارد و در این دهه سعی می‌کند فعالیت خودش را با حمایت شوروی در ایران شروع کند. حزب توده از همان ابتدا کاملاً می‌دانست که شرایط ایران برای مارکسیسم به‌معنای مباحث فلسفی و متافیزیکی آماده نیست. بنابراین تأکید اصلی حزب توده اصلاً اسمش را به‌عنوان حزب کمونیسم قرار نداد و «حزب توده» نام‌گذاری کرد. به خاطر اینکه مردم و علما نسبت به کمونیسم حساس بودند. از طرف دیگر نمی‌خواست با توجه به وجود قانون ضد کمونیستی ایران از فعالیتش جلوگیری شود. بنابراین نام حزب توده را روی خودش گذاشت و سعی کرد از طرح مقولات فلسفی و یا ماتریالیسم تاریخی (Historical materialism) که به هر حال به آن معتقد بود اجتناب کند. بیشتر روی ابعاد اجتماعی‌ای مثل عدالتخواهی، مبارزه با استثمار و استعمار، مبارزه با امپریالیسم (imperialism) تأکید و اینها را مطرح می‌کرد که اینها موضوعات هم، وجه مشترک اسلام و اندیشه اسلام‌گرائی و مارکسیسم است و به همین علت حساسیتی را ایجاب نمی‌کرد. حتی گفته می‌شود برخی از مسئولین حزب توده در آن زمان با آیات قرآن استناد می‌کردند. به آیه «لیس للانسان الا ما سعی» استناد می‌کردند و می‌گفتند در قرآن هست که کار اصالت دارد. بنابراین سعی می‌کردند مبتنی بر این بحث‌ها از ادبیات دینی برای پیشبرد اهداف خودشان استفاده کنند. حزب توده در نتیجه همین اقدامات در اواخر دهه 30، صدها کادر خوب و همین طور روزنامه‌های مختلفی دارد. در اتحادیه‌های کارگری نفوذ بسیار بالائی دارد. هنرمندان و نویسندگان زیادی از آن طرفداری می‌کنند و حتی بخشی از نظامی‌ها هوادارش هستند و حزب توده با اتکا بر این موارد در جریان ملی شدن صنعت نفت نقش زیاد و البته دوگانه‌ای داشت. برخی می‌گویند نقش تخریبی داشت. برخی هم به‌عنوان توده انگلیسی از آن یاد می‌کنند و معتقدند این حزب تحت تأثیر انگلیسی‌ها قرار گرفت. ولی در مجموع و با توجه به این وضعیت توانست نقش خاص و مهمی در جریان کودتا داشته باشد. پس از کودتا حزب توده هم ضربه خورد و کنار رفت. خیلی از اعضا و کادرهایش عمدتاً به اروپای شرقی مهاجرت کردند. تعداد خیلی محدودی هم در اینجا به‌عنوان هسته مقاومت که البته تحرک خیلی بالائی هم ندارند، باقی ماندند. در آن سال‌ها عمدتاً دو تا نشریه دارند که معمولاً به صورت محلی منتشر می‌شود و بیشتر از طریق برنامه رادیوئی‌ای که از اروپای شرقی پخش می‌کردند، فعالیت خودشان را ادامه می‌دادند. به هر حال در دهه 40 و 50 اینها دیگر فعالیتی نداشتند. مخصوصاً اینکه روابط شاه با شوروی خیلی بهبود پیدا کرده و تقویت شده بود. بنابراین طبیعی بود که حزب توده جایگاهی برای فعالیت نداشت. این روند تقریباً تا زمان انقلاب ادامه پیدا می‌کند و تحرک خیلی خاصی ندارد. عمده تحرکش در این مدت در قالب خیلی محدود رسانه‌ای خارج از کشور است. منتهی در دهه 40 یکی سری جریانات جدید مارکسیستی شکل گرفت که اینها جریانات بسیار کوچک، اما تأثیرگذارند. به عنوان مثال اشخاصی مثل «بیژن جزنی» که فرد مشهوری هم هست و یا (حسن ضیاظریفی)» جریاناتی را شکل می‌دهند. جزنی یک فعال سیاسی و پدرش هم توده‌ای بود. بسیار فعال بود و به دلیل همین فعالیت‌ها حتی از کودکی و قبل از اینکه به سن قانونی برسد توسط ساواک دستگیر شد. بعدها فعالیت‌هایش را ادامه می‌دهد و در طی این سال‌ها تبدیل به یکی از تئوریسین‌های مارکسیسم می‌شود. ایشان روی مبارزه مسلحانه تأکید می‌کرد و می‌گفت ما راهی جز مبارزه مسلحانه نداریم. استدلالش هم این بود که در ایران ضعف بورژوازی وجود دارد. بورژزوا ضعیف است و نمی‌تواند کاری انجام بدهد. از طرف دیگر ممکن است امپریالیسم خارجی در داخل ایران دخالت بکند و به همین علت تنها راه مردم برای به قدرت رسیدن، انقلاب مسلحانه است. باید قیام بکنیم و مردم را بسیج کنیم تا بتوانیم این کار را انجام بدهیم. معمولاً مدلش، مدل امریکای لاتین و الهام‌گرفته از کشورهای امریکای لاتین بود و می‌خواست شبیه آنها عمل و مشی مسلحانه را دنبال کند. کتاب و متونی داشت. تعدادی عضو هم دور خودش جمع کرد، منتهی در اولین کار عملیاتی‌ دستگیر شدند. در اولین عملیات به بانکی در تهران حمله کردند و قصد داشتند که آن را مصادره انقلابی کنند که دستگیر شدند. افرادی که در این عملیات شرکت داشتند دستگیر و بقیه هم بعدها توسط ساواک شناسائی و دستگیر شدند و به یک معنا بسیار تضعیف شدند. جریان دیگری داریم و شخصی هست به نام «حمید اشرف» که از اعضای همین گروه جزنی بود.برخلاف جزنی …می‌گوید باید از روستاها شروع کنیم. چون روستاها حلقه ضعیف رژیم است. اگر ما روستاها را آزاد بکنیم و این کار را ادامه بدهیم. حلقه روستاهای آزاده شده در نهایت می‌توانند رژیم را سرنگون کنند. اولین جائی را هم که شروع می‌کنند «سیاهکل» است. در جنگل‌های سیاهکل فعالیت خودشان را شروع می‌کنند و سعی می‌کنند حرکتی را انجام بدهند. استدلالشان هم این بود که مردم به ما می‌پیوندند. رفتند ژاندارمری آنجا را خلع سلاح بکنند که نه‌تنها مردم نپیوستند، بلکه اعلام کردند که «اینها یک سری کمونیست بی‌‌‌خدا هستند.» خود مردم اینها را خلع سلاح و دستگیر کردند و تحویل دولت دادند. جریان دیگری به نام «احمدزاده» و «پویان» وجود دارد. اینها دو دانشجوی مشهدی بودند و سعی کردند همین کارها را انجام بدهند، ولی برخلاف جریان قبلی می‌گفتند ما باید جنگ شهری را شروع کنیم. حکومت روشنفکران. گفتند این شهرها هستند که مهم هستند، نه روستاها. اگر مخصوصاً در تهران یک سری اقدامات انجام بدهیم و روشنفکران از ما حمایت بکنند، می‌توانیم به هر حال یک تحولی را ایجاد بکنیم. اینها هم کاری از پیش نبردند. دستگیر شدند و ضربه خوردند. پس از مدتی عناصر باقی‌مانده این دو گروه با هم جمع می‌شوند و جریانی تشکیل می‌دهند به نام «چریک‌های فدائی خلق». در حقیقت چریک‌های فدائی خلق بقایای آن دو سه گروه هستند. تقریباً در سال 50 تشکل خودشان را شروع می‌کنند و اندیشه‌شان هم همان بحث‌های قبلی بود و می‌گفتند ما باید جنگ مسلحانه بکنیم. بر همین اساس در آن سال‌ها، یک سری کارهائی انجام دادند. به کلانتری قلهک حمله کردند و رئیس دادرسی ارتش را ترور کردند و یکی دو تا کار دیگر که توسط ساواک سریعاً شناسائی و دستگیر شدند. می‌توان گفت در سال 50 دیگر اثری از اینها نیست. بنابراین تا قبل از پیروزی انقلاب، حضور جدی‌ای به‌عنوان یک گروه کمونیستی فعال وجود ندارد. همه اینها یا دستگیر شده و یا زندانی هستند. مثلاً در تربت حیدریه یک سری گروه‌های پراکنده‌ به نام منوچهر دامغانی داریم و یا پاک‌نژاد که گروهی را به نام «فلسطین» تشکیل می‌دهد. گروه‌هائی هم به نام «آرین خلق» در لرستان است. در کردستان هم هست. به هر حال یک سری گروه‌های پراکنده، محدود و معدود هستند، ولی اثرگذاری خیلی بالائی ندارند. گروه‌های مبارزاتی کمونیسم داخل کشور در آستانه انقلاب بسیار تضعیف شده بود. یک کنفدراسیون هم در این میان داریم که در خارج از کشور هستند. عمدتاً کمونیست‌ها و مخصوصاً دانشجویانی که به خارج از کشور رفته‌اند چون از دهه 30 به بعد حجم دانشجویانی که به خارج از کشور می‌رفتند خیلی افزایش پیدا کرده بود. اینها به خارج از کشور رفتند و جذب این گروه‌های کمونیستی شدند. به این ترتیب کنفدراسیون دانشجویان تشکیل شد و مخصوصاً در امریکا و آلمان هم خیلی فعال بود. در آنجا کتاب و نشریه منتشر می‌کردند. علیه برخی از مسئولین که به خارج از کشور می‌رفتند تظاهرات انجام می‌دادند. فعالیت اینها هم به این شکل بود. ولی در ایران نبودند. در کنار اینها هم یک تعداد نیروی فکری فرهنگی در داخل ایران داریم که شاعر، نویسنده و هنرمند هستند و تحت تأثیر فضای مارکسیستی قرار دارند و شخصیت‌های بسیار مؤثری هستند. مثل کانون نویسندگان که متشکل از نویسندگان سرشناسی بودند و تحت تأثیر اندیشه مارکسیستی قرار داشتند. مثل «بزرگ علوی» که نویسنده سرشناسی بود. مثل «احمد محمود»، و یا «محمود اعتمادزاده» متخلص به «به‌آذین» که «دختر رعیت» را نوشته بود. همچنین «صمد بهرنگ» که گفته می‌شود «ماهی سیاه کوچولو» را تحت تأثیر جریانات مارکسیستی و کمونیستی نوشته بود. یا حتی جلال آل احمد که خودش می‌گوید: «من اول عضو حزب توده بودم و با چپ‌ها همکاری می‌کردم.» هنرمندانی همچون بهرام بیضائی، سیاوش کسرائی، غلامحسین ساعدی و خیلی از هنرمندان دیگر که تحت تأثیر بودند حتی مرحوم ابتهاج که فوت کرد، یکی از بحث‌هایش همین بود که با حزب توده ارتباط داشت. همین طور  شاملو و خیلی از هنرمندان دیگر. اینها اشعار، نغمات و فیلم‌هائی می‌ساختند که تحت تأثیر این جریان بود. خیلی از اشعاری که جوانان آن زمان در کوه می‌خواندند، همین شعرهائی بود که چریک‌ها داشتند. نمونه‌اش این شعر است:

من با قلبی به سپیدی صبح

می‌روم به گلستان

همچو عطر اقاقی

روی دامن صحرا می‌نشینم

شاید روزی به امید بهاران

روی دامن صحرا لاله روید

در بهاران لاله‌ها می‌رویند

دشمن خلق ما از صدای لاله می‌هراسد

خب این اشعار، اشعار اثرگذاری بود و شعرهای آرش و شعرهای دیگر یک فضای فکری فرهنگی خیلی قوی‌ای را ایجاد کرد و شاید تأثیر این بخش در بحث‌های انقلاب بیش از گروه‌های مسلحانه بود. خلاصه اینها مواردی بودند که در انقلاب اثرگذار بودند.

مارکسیسم بعد از انقلاب :ابهام وشکل گیری دو جریان فرعی

تا اینجا مربوط به جریانات قبل از انقلاب اسلامی بود. بعد از انقلاب اسلامی شرایط تغییر کرد و خود انقلاب فرصت خیلی خوبی برای کمونیست‌ها به وجود آورد. یک فرصت تنفسی ایجاد کرد و اینها از فضای بسته و فشارهای موجود نجات پیدا کردند. همه اینهائی که در داخل بودند دوباره جمع شدند و خودشان را ساماندهی کردند. آنهائی که خارج از کشور بودند، همگی به ایران برگشتند. در اوائل انقلاب شاهد حدود هشتاد گروه کوچک و بزرگ هستیم. البته برخی از اینها تعداد اعضایش کم است، ولی حضور دارند و نشریات متعددی دارند. اگر Search  کنید کلی نشریات مختلف از قبیل پخش شبنامه و روزنامه را می‌توانید در اوائل انقلاب پیدا کنید. برخی از این نشریات دو سه صفحه بیشتر نیستند، ولی به هر حال پخش می‌شوند. گروه‌های مختلف به اسامی گوناگونی مثل «مارکسیست ـ لنینیست»، «مائوئیست»، «جبهه دومی»، «کنفدراسیونی»، «توده‌ای»، «پیکاری»، «جنگلی» و… هر کس یک اسمی برای خودش گذاشته بود. همه اینها حضور دارند و بحث و صحبت می‌کنند. در مناظرات شرکت می‌کنند و فضای بسیار خاصی را در کشور شکل دادند. کمونیست‌ها در اوایل انقلاب دچار نوعی گیجی و گنگی شدند. چرا؟ چون دیدند خیلی از این شعارهای به خیال خودشان مترقی را اسلام‌گراهای انقلابی دارند سر می‌دهند. در واقع اینها از نظر شعار خلع سلاح شده بودند. مبارزه با امریکا و امپریالیسم، عدالتخواهی، دفاع از مستضعفین و محرومین، حمایت از کارگران و دهقانان جزو شعارهای انقلابیون مسلمان بود. اینها دیدند که امام و انقلابیون مسلمان همه اینها را خیلی قوی‌تر از آنها مطرح می‌کنند. بنابراین دیگر حرفی نداشتند که به این معنا بزنند. به همین دلیل از لحاظ سلاح واقعاً خلع سلاح شده بودند. از نظر پشتوانه مردمی هم همین طور. متوجه شدند که با توجه به اقبالی که به اسلام‌گرائی و نیروهای اسلامی وجود دارد، در بین مردم پایگاهی به معنای واقعی خودش ندارند. به همین دلیل مشاهده می‌کنیم که در آن اوایل بحث‌های مختلفی بین این جریانات در می‌گیرد و جلساتی دارند. بر اساس مطالبی که از این گروه‌ها منتشر شده، معمولاً دو محور اساسی را می‌توان در بین بحث‌های اینها پیدا کرد. یکی بحث این بود که آیا درست بود که ما علیه شاه مبارزه کردیم یا نه؟ شک کرده بودند که چرا اصلاً مبارزه کردیم؟ کار ما درست بود؟ بحث‌های زیادی دارند که معمولاً در نشریات درون‌گروهی‌شان منتشر شده است. یک بحث دیگرشان این بود که بالاخره ما در مقابل این رژیم جدید، حکومت اسلامی و یا روحانیت چه باید بکنیم؟ پس از اینکه حکومت اسلامی تثبیت شد هم بحث «ماهیت رژیم» مطرح شد. که ماهیت رژیم چیست؟ آیا ماهیت رژیم بورژوازی است یا خرده‌ بورژوازی؟ آیا می‌تواند به ما کمک بکند؟ آیا ما باید در مقابل آن بایستیم یا نه؟ چه باید بکنیم؟ بحث‌های زیادی از این دست در نشریاتشان وجود دارد. بحث‌های مختلفی را مطرح می‌کنند که در نهایت منجر به تقسیم شدن اینها به دو جریان می‌شود: جریانی که قائل به تعامل با جمهوری اسلامی بودند و جریان دیگری که می‌گفتند هیچ راه تعاملی با این حکومت وجود ندارد و ما باید مقابل آن بایستیم. دسته‌ای که معمولاً روی مخالفت تأکید داشتند می‌گفتند این رژیم ادامه همان رژیم و آلت دست امپریالیسم است و در آن نوعی اتحاد بین بورژوازی و ارتجاع وجود دارد. و اصلاً می‌گفتند انقلاب ایران، انقلاب ناتمامی است. انقلاب شده، ولی ناتمام است. دست یک مشت آدم‌های متحجر افتاده و ما باید آن را تکمیل و اصلاح کنیم. تکمیل آن هم از طریق مبارزه خلقی توده‌ای گسترده صورت می‌گیرد. بنابراین می‌گفتند ما باید مبارزه را ادامه بدهیم و نباید الان متوقف بشویم. جریان دیگر می‌گفتند: نه، جمهوری اسلامی ما الان شرایط گذار به سوسیالیسم را نداریم. بنابراین باید با همین نیروهائی که به هر حال ضد امپریالیسم هستند متحد و هماهنگ بشویم تا بتوانیم کار را پیش ببریم. گفتند اولاً نیروهای مذهبی یکدست نیستند و شامل دو جریان می‌شوند: جریانی که لیبرال و غرب‌گرا هستند و یکی هم جریان مکتبی‌ها. می‌توانیم با این مکتبی‌ها مشترک شویم و علیه لیبرال‌ها و غرب‌گراها متحد شویم و در واقع از این تضادهای موجود در حاکمیت استفاده کنیم و اهداف خودمان را پیش ببریم. از طرفداران این جریان می‌توان به حزب توده و یا فدائیان اکثریت اشاره کرد. فدائیان اکثریت که مجدداً خود را بازسازی کرده بودند معتقد بودند ما باید بیائیم همکاریکنیم .حزب توده هم کنگره‌ای برگزار و در آنجا اعلام کرد ما از امام خمینی حمایت می‌کنیم و می‌خواهیم یک جبهه متحد خلق علیه امپریالیسم تشکیل بدهیم. تأکید کردند که می‌خواهیم نقش اپوزیسیون وفادار و قانونی را ایفا بکنیم. سعی کردند عضوگیری کنند و خودشان را بازسازی بنمایند. خلاصه تلاش کردند کارشان را پیش ببرند. تأکید اینها عمدتاً بر استراتژی راه رشدِ غیر سرمایه‌داری بود. بحث لنین این بود که کشورهای در حال توسعه که به هر حال شرایط گذار به سوسیالیسم را ندارند، به کمک شوروی و یک رهبر غیر کمونیسم ولی ضد امپریالیسم می‌توانند سرمایه‌داری را دور بزنند و عبور کنند. یعنی شوروی کمک کند تا اینها سرمایه‌داری را دور بزنند و به سمت سوسیالیسم و حالت خاصی که مد نظر است پیش بروند. این نگاه را اینها هم داشتند و حزب توده هم قدری به این نگاه معتقد بود و می‌گفت اگر ما با شوروی همکاری بکنیم با همین وضعیت فعلی ایران می‌توانیم به سمت سوسیالیسم پیش برویم. این مسئله را ادامه دادند و به این ترتیب از مکتبی‌ها و جریان خط امام حمایت کردند. حتی در جریان اصلاحات قانون اساسی پیشنهاداتی دادند. بحث‌های دیگری هم در آن شرایط مطرح شد که چون وقت نیست، به آن اشاره نمی‌کنم. حزب فدائیان خلق هم به همین شکل. گروه اکثریتش تقریباً شبیه حزب توده عمل می‌کرد و گروه اقلیتش از سنخ جریان اول بود و می‌گفت ما باید مبارزه کنیم و از همان ابتدا از طریق جنگ مسلحانه به سمت مبارزه با جمهوری اسلامی رفتند. بحث اینها این بود که راه سرنگونی جمهوری اسلامی این است که از شکاف‌های موجود استفاده کنیم. معتقد بودند که در ایران شکاف‌های قومی داریم. چند قومیت داریم که اینها در لب مرز هستند و در کشورهای مختلف دنباله قومیتی دارند. شکاف زبانی و مذهبی ازنوع شیعه و سنی داریم. شکاف جنسیتی و دعوی حقوق زن و مرد هم وجود دارد. ما باید از این شکاف‌ها استفاده کنیم. اینها در همان ماه‌های اول انقلاب به سمت گنبد رفتند و آن جریان گنبد یا «خلق ترکمن» را شکل دادند. کمیته و یا شورائی را تشکیل دادند و سعی کردند در آنجا ترکمن‌ها را فعال کنند و همین کار را هم کردند و جریان ترکمن‌صحرا شکل گرفت. همین اتفاق در منطقه بلوچستان با عنوان «جریان خلق بلوچ» و در کردستان به‌خصوص در حمایت از کومله که ارتباط خاصی هم با آن داشتند افتاد. چون کومله هم مائوئیست بود. اما گروه اکثریت به راه دیگری رفتند. سازمان پیکار را هم در این سال‌ها داریم که جدا شده از مجاهدین خلق هستند. در سال 54 یک کودتای ایدئولوژیک، درون مجاهدین خلق شکل گرفت و اینها آمدند و سعی کردند که راه جدیدی را باز کنند و مارکسیسم را به‌عنوان ایدئولوژی انقلابی بپذیرند. اینها عمدتاً مائوئیست و حتی استالینیسم و در واقع طرفدار استالین و مائو بودند. حتی تحولات شوروی را بعد از استالین یا مائو قبول نداشتند. از طرف دیگر ارتباط بسیار تنگاتنگی با کومله در کردستان داشتند و سعی کردند در آنجا فعالیت بکنند و این کار را هم ادامه دادند. این را هم اشاره بکنم که ما در خرداد سال 60 که مجاهدین خلق آمدند، خیلی از گروه‌های کرد با اینها همکاری کردند و وارد فاز جنگ مسلحانه شدند و ترورها شروع شد و سپس توسط حکومت سرکوب و از صحنه خارج شدند. در واقع این نشان می‌دهد که اکثر گروه‌های سیاسی مارکسیستی به پایان عمر خودشان رسیدند. هر چند که فکر مارکسیستی در ایران به پایان نرسید و مخصوصاً در بین قشر هنرمندان و نویسندگان ادامه دارد و اتفاقاً تفکر مارکسیستی یک تفکر تأثیرگذاری بوده و در خیلی از عرصه‌ها از جمله سیاست، مسائل اجتماعی و فرهنگی و اقتصاد ما در بعد از انقلاب می‌توان اثر و تداومش را ردیابی کرد. اتفاقاً بازشناسی این فکر از آن فکر اسلام ناب بسیار مهم است و می‌تواند اثرگذار باشد. اتفاقاً یکی دو کار هم در پژوهشگاه در باره علوم انسانی و مارکسیسم تحت عنوان نقش تفکر مارکسیستی بر علوم انسانی ایران انجام شد. ان‌شاءالله از این کتاب‌ها باز هم بیشتر نوشته شود.

سوم بهمن 1401 پژوهشگاه علوم انسانی ومطالعات فرهتنگی

لینک گزارش خبرگذاری کتاب از نشست 

درباره نویسنده