بهار بود و تو بودیّ و عشق بود و امید
بهار رفت و تو رفتی و هرچه بود گذشت
فرا رسیدن اولین روز بهار سومین سالگرد ارتحال ملکوتی پدرم عالم وارسته حاج ولی الله فوزی می باشد. او یکی از چهره های سرشناس روحانی شهرستان تویسرکان، بود که مشی مردمی و زندگی اخلاقی او نام او را در اذهان ماندگار کرده است. وی نویسنده وفقیه و سخنوری سرشناس واهل توجه به فقرا و ملجأ خانواده های محتاج و نیازمند بود وهمواره در رفع حوائج مستضعفان کوشا بود و در حل اختلافات مردم نیز همواره می کوشید.مردم شهر و توابع شهرستان تویسرکان، حجتالاسلام فوزی را بیشتر با عنوان «حاج آقا فوزی» یاد کرده و می شناختند و در این عنوان بی پیرایه، صمیمت روابط مردم با ایشان کاملا آشکار بود. فوزی تویسرکانی، ویژگی ها و اختصاصاتی داشت. از آن جمله یکی بی عمامه بودن ایشان بود. لباس و پوشش ایشان معمولا ساده و متشکل از قبا و عبایی کوتاه و شبکلاهی (کلاه بافتنی سیاه رنگ) بود که بر سر می گذاشت و همیشه با همان هیئت منبر می رفت و اقامه جماعت و جمعه می نمود. از دیگر اختصاصات وی، یکی مطالعه روزآمد و توجه به علوم جدید و اخبار سیاسی داخلی و بینالمللی بود. اختصاص دیگر ایشان، ارتزاق (منبع درآمد) از راه کسب و تجارت در بازار بود که این امر به حضور بیشتر و بلکه تقریبا دائمی ایشان در میان مردم کمک می کرد و یکی از اسباب اعتدال ایشان در برخورد ها و دیدگاه هایشان بود.
در کتاب یادمان تویسرکان ، در شمار شاگردان آیت الله تالهی به طور اشاره و خلاصه، در معرفی مرحوم فوزی که البته آنزمان در قید حیات بود چنین نوشته شده است: «در امور اجتماعی، فعال، و در امر تأسیس بناهای مذهبی، عزمش جدی است. در بازار مغازه ای دارد و ارتزاقش از آن. پیش از پیروزی انقلاب، امام جمعه شهر بوده است. پس از آن، سالهاست که به امامت جماعت مسجد صادقیه مشغول است. گاهی در مناسبتها و محافل، وعظ و خطابههایی سودمند دارد و دارای تالیفات چاپ شده و چاپ نشده ای است. از آن جمله است: ۱- عقود الجواهر ، در حدیث؛ ۲- گلستان فوزی؛ ۳- حماسه های ملت به رهبری امام خمینی در باره تاریخ هفده سال انقلاب اسلامی ایران؛ ۴- حیقوق نبی (ع) ؛ ۵– پیامبران در ایران؛ ۶- ترجمه و تحشیه عقود الجواهر که هنوز چاپ نشده است.» (همان، ص۱۶۱) البته این ترجمه و تحشیه اکنون چند سالی است که با نام «زندگی در پرتو دین» چاپ شده و مورد استفاده اهل مطالعه است. اودر بنای چندین مسجد ومدرسه وحمام فعال بود ومسجد صادقیه را بعد از ساخت همواره مدیریت کرد
در پایان یکی از کتابهای خود ، زندگینامه خودنوشتی با عنوان «شرح مختصری از زندگی مؤلف» آورده است این متن یادنامه که در برگیرندۀ نسبتاً کاملی از داستان زندگی سیاسی اجتماعی ایشان است و اضافاتی نیز از احوال روزگار عمر خود و تاریخ معاصر شهر و کشور در لابلای سرگذشت خود، گنجانده است که کارآمد و سودمند است. که در پایان این متن فایل پی دی اف آن جهت دانلود آورده شده است.
او که بعد از فوت برادرم تنها مانده بود، به دلیل بیماری اطرافیان را کمتر میشناخت و متوجه نشد که برادرم فوت کرده است. هنگامی که خبر فوت برادرم قطعی شد و فامیل در منزل جمع شده وگریه میکردند، صحنه عجیبی بود. پدرم نیز احساس میکرد خبری شده، اما نمیدانست چه اتفاقی افتاده است. فقط نگران بود و متوجه نشد که یار و یاور همیشگی خود را از دست داده است. مبهوت به اطراف نگاه میکرد و رفتوآمد افراد را میدید.
بعد از این واقعه تلخ، دیگر اوضاع تغییر کرده بود. ماندن او در آن خانه با شرایط جدید امکان نداشت، برای همین او را با خود به تهران آوردم و پرستاری از این مرد بزرگ و معنوی را با جان و دل برعهده گرفتم. به دلیل انرژی مثبت و معنوی او، غم از دست دادن برادر و شادی ناشی از رضایت حضور پدرم در کنار ما با هم درآمیخته بود. او در همان حال هرچند افراد را نمیشناخت، مؤدبانه با همه صحبت میکرد و به همه لبخند میزد. انگار همه را میشناسد. اما حتی واقعاً مرا هم نمیشناخت وکتابهایی را که خود نوشته بود، انکار میکرد.
با دیدن این امور، زندگی را بیمعنا یافتم. مردی که اینقدر اجتماعی و فعال بود، حافظه قوی داشت و به همه جوانب امر توجه میکرد؛ اکنون در دنیای خاص خود کسی را نمیشناخت. تنها فرزند مرحومش حسین را صدا میزد و شب و روز و در خواب از او میخواست که بیاید و در کنارش باشد. فکر میکرد من حسین هستم. هرچند این تفاوت را احساس میکرد. وقتی اسم برادر مرحومم حسین را میآورد،انگار آتش در تمام وجودم می افتاد ویاد آن عزیز مهربان ومظلوم وهمچنین یاد بی خبری پدر از فوت او می افتادم . شبی در خواب به دلیل استرس زیاد، شنواییام را به طور کامل از دست دادم؛ اما بالاخره با لطف الهی و بعد از مداوای بسیار بهبود یافتم.
همراه با بچهها او را با ویلچر به بیرون ویا برخی پارک ها ویا اماکن زیارتی مثل مامامزاده صالح و… می بردم ؛ در طول این مسیرها فقط لبخند میزد،اما انگار در زمان و مکان نبود و من، غرق در لذتِ بودن با پدر و خدمت به او و غمگین از تنهایی و سکوت پدر، اشک در چشمانم حلقه میزد واشک و لبخند را در کنار هم تجربه میکردم. .. بعد از مدتی حالش بد شد. ودراین حال نیز چشمان آرام پدر را فراموش نمیکنم، و بالاخره در اولین ساعت تحویل سال جدید و قرن 15 هجری به دیدار حق شتافت. طوری که صبح عید در میانه راه بیمارستان برای دیدار پدر، خبر درگذشت او را دادند.
پدرم تمام عمر را با معنویت زیست. حتی در حالت بیماری مانند ساعت هر نیمه شب بیدار میشد، اذان میگفت و نیمبند نمازی در بستر میخواند و قرآن تلاوت میکرد. به نظر میرسید همواره با خدا در ارتباط است و منتظر دیدار حق است. جنازه اورا به تویسرکان بردیم و باوجود شرایط کرونا، با حضور مردم، روحانیون، امام جمعه و مسئولان محترم، مراسم نماز، تشییع و تدفین تشییع باشکوهی برگزار شد و همه با نیکی از پدر یاد میکردند. چند ماه بعد نیز انجمن مفاخر تویسرکان، مراسم یادبود با شکوهی برای پدر برگزار کردکه گزارش مراسم تدفین و مراسم یادبود به صورت مشروح از تلویزیون سیمای همدان پخش گردید. بیادش ونامش ماندگار وروح او در جوار رحمت الهی قرین باد