بحث و گفتوگوی آزاد علمی بر اساس کتاب «گسست تاریخی و شرقشناسی» اثر دکتر رضا داوری در دوجلسه با عنوان
جلسه اول
دکتر یحیی فوزی:
در کتاب ارزشمند استاد ارجمند جناب آقای دکتر داوری با عنوان گسست تاریخی وشرق شناسی مطالب بسیار مهمی مطرح شده که بسیاری از آنها برای جامعه امروز ما وچالشهای آن ومخصوصا بحث توسعه وپیشرفت بسیار راهگشاست. مباحث مهم کتاب در مقدمه اشاره شده است ویک سری بحثها را مطرح کرده است که در فصول مختلف آنها به بحث گذاشته شده است. چند مسئله را بحث کردهاند. اولین بحث طرح نوعی فلسفه تاریخ است ومعتقد است درخصوص تحولات تاریخی دو دیدگاه مهم وجود دارد. یک دیدگاه حرکت تاریخ را خطی و پیشرونده وتکاملی امی بیند یعنی میگویند تاریخ به هر حال به سوی تکامل و پیشرفت درحال حرکت است. وغایت تاریخ هم غرب وتجربه مدرنیته است این نگاه تکاملی به تاریخ را ایشان رد میکنند و مینویسد تاریخ یک مجموعه ای از گسستها است. ما دورههای مختلف تاریخ را داریم که هر دوره یک روح خاص دارد. بهعنوان مثال مدرنیته یک وضعیتی بوده است که نسبت به دوره قبل یعنی قرون وسطی یک دوره جدید در تاریخ غرب است و نمیتوانیم بگوییم با دورههای قبل ارتباط دارد نه اینکه ارتباط نداشته باشد اما روح جدیدی بر آن حاکم شده که آن را از قبل متفاوت کرده است. یعنی آن روحی که دوره مدرن دارد دورههای قبل نداشتند. بنابراین این گسست را ما در مدرنیته میبینیم و میگوییم مدرنیته یک روحی دارد و روحش این است که به دنبال تسلط بر تاریخ است. یعنی میخواهد خود را تاریخ مطلق جهان بکند و میگوید تلاش میکند که تمام تمدنهای دیگر را ذیل خودش در بیاورد .
بگفته ایشان هر دوره متفاوت با دورههای دیگر است. ایشان اشاره دارد غایت تکاملی در تاریخ وجود ندارد. تاریخ مجموعهای از فراز و فرودها است و اینکه احتمال وجود دارد وقفه یا تغییر حرکت تاریخی در هر زمانی اتفاق بیفتد و این وضعیت حاکم بر جهان است. ایشان میگوید ما در چین، هند و در ایران این وضعیت را میبینیم. یعنی مثلاً در چین بین قرن ۴ تا ۶ چین دچار گسست شده است یا ایران بعد از دوره ساسانیان وورود اسلام وهمچنین وقتی با اندیشه های تجدد آشنا شد دچار گسست شد . و مشروطه گسستی است در تاریخ ما که متفاوت از دورههای پیش است. بنابراین ایشان میگوید اگر ما میخواهیم تاریخ خود را بشناسیم باید این گسستها را بشناسیم. اگر ما این گسستها را نشناسیم و با اینها همگون و هماهنگ نباشیم نمی توانیم جایگاه تاریخی خود را بشناسیم ونمی توانیم راهبرد مناسب برای پیشبرد وضعیت جامعه خود به سمت وضعیت مناسب ومطلوب را دارا باشیم
بحث ایشان و سوال ایشان این است که اگر به این گسستها نیندیشیم نمیتوانیم این امر را توجیه کنیم که چرا با وجود کسب افکار و علوم تازه پیشرفتی که منظور بوده حاصل نشده است. یعنی ما تکنولوژی غرب را گرفتیم، مسائل غرب اینجا آمد، پارلمان و مجلس داریم، همه چی داریم ولی پیشرفت غرب را نداریم؛ نه تنها ما کلاً کشورهای جهان سوم. این سوال به خاطر این است که شما در قالب گسست به آن نگاه نکردهاید.
در این فصل مقدماتی همچنین اشاره ای به شرقشناسی دارد و میگوید شرقشناسی کارش در راستای همین پروژه مدرنیته بوده است یعنی بهدنبال این است که تمام جهان را ذیل ودر حاشیه تاریخ غرب تعریف کند. یعنی توصیفی مخدوش از شرق ارائه کند که این نتیجه را بگیرد که هیچ جا هیچ خبری نیست. هرجا هست یا مقدمه دانایی غرب است یا دوران کودکی غرب. در واقع اینها را برجسته میکند و بقیه تاریخ شرق را به کنار میگذارد و به حاشیه میراند. به این معنا تاریخ مسلط در جهان همین تاریخ است. کشورهای دیگر اتفاقاتی دارند اما آنها مقدمه تاریخ غرب هستند. او سپس اشاره دارد که اگرچه شرقشناسان این حرف را میزدند اما این به این معنا نبود که آنها آلت دست استعمار بودند بلکه اینها به دنبال تحکیم مدرنیته بودند، تا زمان جنگ جهانی دوم که اینها کارشان تمام شد. بنابراین از آن به بعد کار توسعه شروع شد. وقتی ما میگوییم توسعه یعنی یک اتفاقی در غرب افتاد و بعد از جنگ دوم این امر باید بسط پیدا کند. به همین دلیل میگویند
بحث بعدی در این فصل آن است که که مدرنیته کلیتی است که یک روح و یک ذات دارد و چون یک ذات دارد مثل یک سوپرمارکت یا بازار یا سفره نیست که شما یک چیز را از آن انتخاب کنید و بقیه را رها کنید یا باید همه آن را بردارید یا همه آن را رها کنید. همان اندیشهای که اوایل هم داشتند. آقای داوری اوایل دهه ۶۰ میگفتند مدرنیته مثل درختی است که اگر جای دیگری بکاریم رشد نمیکند. باید با ریشهاش در جای دیگر بکاریم. در یک زمین خاص درخت تجدد رشد میکند. به همین دلیل ایشان به شدت مخالف تجددهای بومی به یک معنا هستند. ایشان در فصل آخر نیز این موضوع را بسط میدهند. ومعتقد است که اگر ما میخواهیم پیشرفت کنیم و تحول پیدا کنیم باید همسو شویم با این گسستها وبا روح تجدد هماهنگ شویم زیرا گریزی از تجدد وتوسعه آن نداریمودراین راستا مثال ژاپن را زیاد میزند چراکه ژاپن با این تغییرات همسو شد. ایشان مدعی است، جامعه ما که یک پایش در سنت است و یک پایش در تجدد، این جامعه دچار تحول نمیشود و همه مشکلات جامعه همین است که یک پای ما در سنت است و یک پا در تجدد. ودر نقطه گسست مانده ایم. بنابراین تکلیف ما مشخص و معلوم نیست. ایشان سعی دارد بگوید ژاپن زمانی که این کار را کرد توانست با تجدد و با مدرنیته همسو شود اما الان دیگر این امکان وجود ندارد. این امکان از بین رفته است. یعنی مدرنیته دچار تحولاتی شده است که دیگر هر کسی نمیتواند پیشرفته شود. هر کسی نمیتواند به آن سمت و سو برود. برخی منتقدین در نقد این دیدگاه می گویند غرب یک کل نیست چون یک کل نیست ما میتوانیم خوبیهایش را بگیریم و استفاده کنیم. در واقع غرب یک مجموعه اتفاقات مختلف است که شکل گرفته و مدرنیته هم فقط محصول غرب نیست. محصول اروپا نیست. محصول کل بشر است و در مجموع نتیجهاش شده است مدرنیته و این را هم ما میتوانیم استفاده کنیم. هر کس میتواند گزینش کند و در چارچوب فرهنگ خودش استفاده کند. اما دکتر داوری مخالف این ایده است و میگوید گزینش امکانپذیر نیست. زیرا مدرنیته یک روح دارد، یک جوهر و یک ریشه دارد. باید همه را با هم ببینیم و به همین دلیل در کشورهای جهان غیر غربی نمیتوانستند به پیشرفتهای کشورهای غربی برسند. چراکه همه را با هم نمیگیرند. بنابراین راهحلش چیست؟ البته ایشان خیلی واضح نمیگوید اما به هر حال به نظر میآید حرفش این است که ما باید به صورت کامل ورود پیدا کنیم به درون این گسست و اگر هم اتفاقی بخواهد بیفتد باید درون این گسست آن را جستجو کنیم. می توان گفت این اندیشه نفی ونقد الگوی نوگرایان دینی است.
این مباحث در فصول بعدی کتاب به صورت مبسوط آمده اما می توان گفت :بحث اصلی دکتر داوری در این فصل مقدماتی همان گسست تاریخی است. که برخی نظریهپردازان و متفکران انقلاب اسلامی همچون علامه مطهری نظریه تکامل وتعالی جوامع وتاریخ را در مقابل این دیدگاه مطرح کرده اند. بعلاوه فرض اینکه تاریخ شامل مجموع گسستها است به نظر میرسد با چالشهایی تاریخی وعینی روبرو است. اگر ما تاریخ غرب را مطالعه کنیم این فرض را خیلی نمیتوان اثبات کرد. در ایران هم این ایده با چالشهایی مواجه است و جای بحث دارد. اگر ما در مورد غرب بخواهیم بحث کنیم باید اشاره کنیم که خیلیها معتقدند اتفاقی که در مدرنیته اتفاق افتاد اینطور نبود که چند دانشمند یا متفکر یک سری بحثها را مطرح کنند و یک فضای جدیدی ایجاد شود و یک دفعه بحث روحیه انسانمداری و بحث تغییر در جهان و مبنا قراردادن انسان مطرح شود. این امر پیشینه تاریخی دارد. در واقع خیلیها ریشه آن را به دوران یونان و حتی غرب باستان برمیگردانند. بالاخره غرب باستان و تحولات یونان دوران مهمی است و در همان زمان آن اندیشههای هلنیستی که تاکید بر عقلباوری داشته در یونان به شدت گسترش داشته و مطرح بوده است. وقتی به یونان مینگریم افرادی چون تالس، فیثاغورس، بطلمیوس، ارسطو، اقلیدوس، افلاطون و … جزو نیروهایی بودند که تمدنی را شکل دادند که بنیاد مدرنیته را می توان از این تحولات یونان دانست ومدرنیته حتی دارای مبانی الهیاتی است که ریشه در قرون وسطی دارد لذا نوعی تداوم تاریخی است ونه یک گسسست همه جانبه از گذشته. در ایران نیز مشروطه گسست از گذشته نیست بلکه مبتنی بر بنیادهای دینی فقهی دفاع از مدرنیته بومی شکل گرفت.
(جلسه دوم)
فصل دوم این اثر با عنوان “تجدد تاریخ مطلق “نگاشته شده است که تلاش می کند این ایده را مطرح کند که تجدد دارای بنیانها ونظم واصولی است و روح تاریخی مطلق ومسلط بر جهان در دوران جدید است وسعی می کند برخی مباحثی که در مقدمه به آنها اشاره کرده را باز کند ومی نویسد که تجدد نظم تاریخی به هم پیوسته است و مثل سفره نیست که هرچه میخواهید بردارید. دوم اینکه میگوید وقتی ما تجدد را جای دیگری میبریم خوب به عمل نمیآید. او این سوال را مطرح می کند که چرا با اینکه اکثر کشورها در فضای تجدد هستند، تکنولوژی جهانی شده، از فضای مجازی هم همه استفاده میکنند، آموزش و پرورش نوین همهجا وجود دارد، خیلی از مظاهر تجدد در همه کشورها است ولی چرا آنها به معنای غربی توسعه نمییابند؟ مثال میزند که در اینجا دانشگاه و تکنولوژی است ولی پیشرفت نمیکند. ما تقریباً ۳۰ برابر معدل جهانی مهندس پرورش میدهیم و پیداست که به آنها نیاز نداریم. سرمایه انسانی ما خیلی زیاد است و هزینههای زیادی برای پژوهش انجام میدهیم ولی پیشرفت نمیکنیم. علت چیست؟
ایشان دو تا سه علت را برمیشمارد و میگوید علتش این دو جمله است، میگوید این ربطی به سیاست ندارد و سیاست مقصر نیست. توطئه قدرتهای جهانی هم نیست بلکه لازمه وجود جهان کنونی و نتیجه و حاصل تعارضهای جهان توسعهیافته و بیتعادلیها وعدم سامان کشورهای توسعهنیافته است. بگفته ایشان
مهمترین تفاوت جهان توسعهیافته و توسعهنیافته حضور تکنولوژی و تکنیک نیست بلکه تعادل و تناسب است. چراکه آنجا نظمی است که تعادل و تناسب دارد. اما اینجا تعادل و تناسب ندارد. مثلا آموزش و پرورش با بقیه اجزا تناسب ندارد. دانشگاه با بقیه اجزا تناسب ندارد. و… این تناسب و تعادل وجه ممیزی کشورهای توسعهیافته است. سومین مطلب هم بحث اندازهشناسی را مطرح میکند. او اشاره دارد که اندازهشناسی مهم است. افراط و تفریط در عرصههای توسعهیافته نیست. درحالیکه در کشورهای توسعهنیافته در عرضه تکنولوژی یا افراط میکنند یا تفریط و آن اندازهشناسی وجود ندارد. چهارمین مطلب هم این است که اشاره دارد که اصولاً جهان توسعهیافته مبتنی بر علم جدید است و میگوید این علم ادامه همان علم گذشته نیست. اینطور نیست که ابنخلدون پیشینه جامعهشناسی باشد. چون دنیای آن متفاوت با علم جدید است. خیلی از علمایی که ما در شرق داریم ربطی به علوم انسانی جدید ندارند. علوم انسانی جدید علمی است که بیارتباط به علم گذشته است. مبتنی بر تحول است تا ثبات. علم قدیم مبتنی بر ثبات است اما فهم جدید از جهان مبتنی بر تحول است و تاکید دارد که علم جدید آمده است این تحول را تفسیر کند، علتیابی و ریشهیابی و مهندسی کند. دکتر داوری اشاره دارد که اینها پدیدههای جدیدی هستند. کارکرد علم جدید برای نظم جدید ودر چهارچوب این نظم باید تعریف شود. او تاکید دارد
وی البته معتقد است که چون این نظم تاریخی است. یک زمانی شروع و یک زمانی پایان مییابد. وهر کدام از اینها یک دوره است و هر دوره هم فهم خاصی به جهان داده است. و خود این تجدد دو بنیاد دارد،رویکرد خاص به انسان و تکنولوژی. و اینها در حال تغییرند. انسان ابژه بودنش از بین میرود تبدیل به تکنیک شده است. تکنولوژی نیز جای انسان را گرفته است و دوم اینکه میگوید با دنیای مجازی کار از دست تجدد خارج شده است و دنیای تجدد هم دارد تغییر میکند و معلوم نیست کجا میرود و احتمالاً امکانهای جدیدی را خلق میکند.فضای مجازی میتواند یک تغییراتی در عالم تجدد به وجود آورد. چهره جدیدی به وجود آورد. میگوید اماوقتی متن را میخوانیم به نوعی جبرگرایی تاریخی میرسیم. به اینکه کار دست هیچکس نیست. وحوالت تاریخی عامل اصلی است واگر آن را نشناسیم وبا آن همسو نشویم دچار سردر گمی عقب ماندگی تاریخی خواهیم شد.